[ سَ مَ ] (اِ) رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان) (آنندراج). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری). اسب زرده. (فرهنگ اسدی) (السامی): بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد همه کمیت نماید ...
لغتنامه دهخدا
[ سَ مَ اَ ] (اِ) جانوری بود که در زمان اسکندروس بن ذوالقرنین بهم رسیده بود. گویند یکی از حکمای هند تعلیم تعفین او را پیدا کرده بوده است و گویند که نظر آن جانور بر هر که میافتاد فی الحال ...
[ سَ مَ دَ ] (اِخ) نام ولایتی است از هندوستان که چوب عود از آنجا آرند. (برهان). شهری است بزرگ بر کران دریا، و پادشاهی دهم است. (حدود العالم). شهری است از خزران بر کران دریا جایی بانعمت و با ...
[ سَ مَ ] (اِخ) نام دیو مازندران. (ناظم الاطباء).
۱. دروغگو؛ فریبدهنده. ۲. سرگشته؛ حیران.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (اِخ) نام کوهی است که در شمال شهر کرج واقع شده است. مرغزار کتیو که از مشاهیر مرغزارهای عراق است بطول شش فرسنگ و عرض سه فرسنگ در شمال این کوه است و چشمه ای که به خسرو منسوب است در پا ...
[ ] (اِخ) جائی است به نزدیک شهرک دزک به ماوراءالنهر و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم).
[ هَ وَ مَ ] (ص مرکب) صاحب هوس.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.