بلندی؛ رفعت.
فرهنگ فارسی عمید
[ سَ ] (اِ) ترهٔ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی): تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگارگون همه لب کشت.رودکی. هر یکی کاردی ز خان برداشت تا برند از ...
لغتنامه دهخدا
[ سَ ] (اِخ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومهٔ شهرستان بیرجند. دارای ۱۰۳ تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغراف ...
[ سَ ] (ع اِ) نام مرغی. || (اِخ) نام جبرئیل. (ناظم الاطباء).
[ سَ مَ ءَ ] (اِخ) ابن عادیای ازدی غسانی. شاعری است جاهلی و حکیمی از اهل حجاز. وی به وفا ضرب المثل شده است. وی در اشعارش بنام «ابلق الفرد» خوانده شده است. مشهورترین شعر او لامیه ای است که ...
= سَمت
[ سَ ] (ع ص) جوانمرد. (آنندراج). نیکوکار. منعم. کریم النفس. متواضع و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء).
[ سُ حَ ] (ع مص) جوانمرد گردیدن. (آنندراج). رجوع به سماحت و سماحة شود.
(سَ) [ په. ] (اِ.) پستانداری است گوشت خوار کوچک تر از روباه با بدنی باریک و کشیده، پوستش نرم و لطیف و گرانبهاست.
فرهنگ فارسی معین
پستانداری گوشتخوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار میکنند. * سمور آبی: (زیستشناسی) = بید ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.