نماپوشۀ چروک [مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] پوششی که سطح آن چروکهایی با ابعاد تقریبا یکسان دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
[زمین شناسی] لایه شکنجی، لایه آژنگی - الگوی پشته ها یا چین و چروکهای نامنظم عرضی درون یک صدف، خصوصاً حفره بدنی بسیاری از صدفهای سفالوپودی. مترادف: wrinkled layer. Runzelschicht.
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چین دار، پرچین، چینخورده [ریاضیات] چین دار
ترک، دیوانگی، شوق، شکاف، شور، دیوانه کردن، فکر کسی را مختل کردن سایر معانی: دچار جنون کردن یا شدن، کالفته کردن یا شدن، (مد و چیزهای روز) علاقه ی مفرط، پیروی دیوانه وار، شیدایی، جنون مد، شور ...
(فرانسه) آخرین حرف (یا فریاد)، آخرین مد
هوس، علاقه دمدمی، مد زودگذر سایر معانی: (رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می شود) رسم زودگذر، مد روز، ناپا، باب
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، اراستن، پوشاندن، خط دار کردن، تراز کردن، استر کردن سایر معا ...
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال سایر معانی: شگرد، آرنگ، لم، روال، هنجار، گواش، ترتیب، نظم، حساب و کتاب، وابسته به ...
دو وجهی، سطحی سایر معانی: یک سطحی، مسطح، هامنی، (کاملا) هموار، مستوی، تخت [کامپیوتر] مسطح 1. ( صفت ) مسطح . مثلاً ترانزیستورهای مسطح از تکه های مسطح سیلیکان ساخته شده اند . 2. ( صفت ) بر روی ...
خط، چین و چروک، مردم عادی، کپه، شیار، چین و چروک وتاه، توده خرمن، انبار حبوبات، جمعیت و ازدحام، توده، توده کردن، چمباتمه زدن سایر معانی: (در اصل) توده، انباشته، بار (مثلا یک بار هیزم)، مقدار ...
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن سایر معانی: پر پستی و بلندی، پست و بلند، پر صخره، سنگلاخ، بستاوند، (قیافه) پرچین و چروک و سالم، آفتاب زده و خوش بنیه، حاکی ا ...
پزشک دیوانگان، خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن سایر معانی: (پارچه و لباس و غیره) آب رفتن، (کاشی) ورچلسکیدن، ( ...