لذایذ زندگی، خوبی های روزگار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) رفع طلسم کردن، (مجازا) از شیفتگی در آوردن
خیالی، خیال اندیش، خواب مانند، رویایی، خواب الود سایر معانی: خیال انگیز، رویاآمیز، اهل خواب و خیال، خیال باف، خیال پرور، مهبم، گنگ، (چشم) خمار، ملایم و خوشایند
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری سایر معانی: (ساخته شده از یا وابسته به فضا و اثیر) اثیری، فضایی، فرازمانی، فرآسمانی، فرا زمینی، ناخاکی، عرشی، ملکوتی، لطف
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
خارج دنیایی، بیرون از جهان یا دنیا سایر معانی: (خارج از جهان فانی) فراجهانی، ورا دنیوی
ماده، جسم، جنس، جسمی، مادی، اصولی، کلی، مقتضی، اساسی، جسمانی سایر معانی: مطلب، اطلاعات، داده ها، پارچه، قماش، (جمع) لوازم، نیازمندی ها، نیازگان، مصالح، مادی (دارای ماده)، تنی، بدنی، شهوانی، ...
ناخوشی همهگیر، همه جا گیر، جانگیر سایر معانی: جهانگیر، فراگیر، (بیماری که در ناحیه ی بزرگی پراکنده است) بیماری جهانگیر، بیماری فراگیر [زمین شناسی] عالمگیر،جهانگیر شرایط حاکم بر یک ناحیه جغرا ...
پردعا سایر معانی: اهل نماز و دعا، زاهد، عابد، پارسا، نماز خوان، نمازی، دین دار، مقدس، پردعا
بدزبان، کفرامیز، بی حرمتی کردن، خوار کردن سایر معانی: ناوابسته به مذهب، غیر مذهبی، دنیوی، حاکی از بی حرمتی (به مقدسات)، کفر آمیز، ناگرامشی، ناوارد به کنه چیزی، عامی، ناآموخته، ناسوتی، نامقدس ...
مصنوعی، تصنعی، غیر طبیعی، در سطح بالا، خبره وماهر، مشکل وپیچیده سایر معانی: فرهیخته، کارکشته، وارد، پخته، چشم و گوش باز، پیراسته، آگاه، بافرهنگ، بامعرفت، (از نظر فکری و فرهنگی) پرمایه، پیشرف ...
کمال، اغوا، تحریف، سفسطه، دلفریبی سایر معانی: (نادر) به کار بردن سفسطه یا روش های سوفسطایی، کار کشتگی، پختگی، پیراستگی (رجوع شود به: sophisticated)، مهارت