sophisticated
/səˈfɪstɪˌketəd/

معنی

مصنوعی، تصنعی، غیر طبیعی، در سطح بالا، خبره وماهر، مشکل وپیچیده
سایر معانی: فرهیخته، کارکشته، وارد، پخته، چشم و گوش باز، پیراسته، آگاه، بافرهنگ، بامعرفت، (از نظر فکری و فرهنگی) پرمایه، پیشرفته، پرمغز، ناسره، ناخالص، قاتی دار، رقیق شده، ناناب، (متن) دارای دست بردگی، مخدوش، تحریف شده، دستکاری شده، پیچیده، مدغم، چند جنبه ای، عالمانه، چیره دستانه، مشگل وپیچیده، سوفسطایی

دیکشنری

پیچیده
صفت
artificial, false, sophisticated, dummy, feigned, forgedمصنوعی
sophisticatedدر سطح بالا
unnatural, uncanny, preposterous, supernatural, sophisticated, subnormalغیر طبیعی
sophisticated, dummy, mannered, put-on, self-imposedتصنعی
sophisticatedخبره وماهر
sophisticatedمشکل وپیچیده

ترجمه آنلاین

پیچیده

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.