بطوردلپذیریامطبوع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شگفت انگیز، عجیب، متحیر کننده سایر معانی: متحیر کننده، شگفت انگیز
عادت، خوی، رسم، عرف، مرسوم، سنت، حقوق گمرکی، برحسب عادت سایر معانی: خویگیری، تراداد، برمانه، دیرمانه، (جمع) حقوق گمرکی، (مالیات) گمرک، (عوارض) گمرکی، (جمع با فعل مفرد) اداره ی گمرک، گمرکات، ...
بطور عادی سایر معانی: معمولا، طبق عرف یا عادت، عرفا، عادتا، طبق معمول، مثل همیشه، عادی
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی سایر معانی: (وابسته به عادت و خو) عادتی، (وابسته به رسم و سنت) سنتی، راستاد، روا، (حقوق) عرفی [حقوق] عرفی، رایج، سنتی، مرسوم
کشیش، الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی، غیب گویی کردن، فال گرفتن، استنباط کردن سایر معانی: ربانی، ملکوتی، مذهبی، دینی، (عامیانه) خوشایند، زیبا، دل پسند، معرکه، عالی، روحانی، پیش گویی ...
بطورخیلی خوب، بسیارخوب، بطورعالی یاپسندیده
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی ...
خیالی، خارق العاده سایر معانی: خیالی، خارق العاده
سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان سایر معانی: مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل ...
گره دار، پیچ دار
(معمولا جمع) ورزش های رزمی، هنرهای رزمی (مانند کاراته)