سرکشی، خودسری، کج خلقی، بدخویی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز سایر معانی: یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت
ناپرهیزکار، ناخوددار سایر معانی: بی بند و بار، ناخوددار (به ویژه در امور جنسی)، ناخویشتن دار، شهوتران، (ناتوان در نگه داشتن چیزی درون خود) ناگنجا، (قدیمی) بی تاءخیر، فورا، بی درنگ ...
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه سایر معانی: چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرما ...
یاغی، فتنه انگیز سایر معانی: اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز
لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر [صنعت] خارج از کنترل - حالتی از فرآیند که در آن حالت نوسانات بادلیل و قابل تشخیص در فرآیند بوجود می آید. فرآیندی که خارج از کنترل باشد از نظر آماری بی ثبات ...
شایع، حکمفرما سایر معانی: (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خ ...
سر کشی، گردن کشی، سر سختی، خود سری، سر پیچی، تمرد، ناگذاری [عمران و معماری] ناسوزی
بی مهار، مهار در رفته سایر معانی: خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد سایر معانی: بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد