غیر متعارف سایر معانی: نابهنجار، ناجور، ناهمسان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پسند، انتخاب، چیز نخبه، برگزیده سایر معانی: گزینش، چاره، گزینه، گزیر، امکان، شخص یا چیز گزیده شده، منتخب، (بهترین و برگزیده ترین بخش یا نوع) شاهوار، نخبه، خوب، گزیده، گل سرسبد [نساجی] انتخاب ...
کمبود، کمیابی و گرانی، قحط و غلا سایر معانی: کمداشت، کمیابی، (در اصل) گرانی، گزافی، گرانبهایی، کمبود خوراک، قحطی
مشخص، منش نما سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
بطور باور نکردنی، چنانکه نتوان باور کرد، بغایت
کم، کمتر، ندره، بندرت، گاه گاهی [ریاضیات] به ندرت، کم، گاهی گاهی
شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته سایر معانی: چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - ...
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
(موسیقی) رنگ کوتاه، ضرب ثانوی، قطعه موسیقی ناهماهنگ، مغایر
آدم، شخص، واحد، یک عدد، یک واحد، شخصی، شماره یک، عدد یک، یکی از همان، یکی، یگانه، تک، کسی، یک سایر معانی: متحدا، متفقا، با هم، هم بسته، (معمولا با: the) یگانه، تنها، یکتا، - ی، به جای "a" بر ...
غیرعادی، غیرمترقبه، ناهماره
منحصرا سایر معانی: به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز [فوتبال] مخصوصا [ریاضیات] به ویژه ...