(با سنجش جوانب یا محاسبه) به نتیجه ی محرز رسیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با هم مشورت (کنکاش) کردن
دست و پاچلفتی، جمعا، روی هم رفته، جملگی
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن سایر معانی: گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست ...
ساخته سایر معانی: زمان گذشته و اسم مفعول فعل: build، ساخت، ریخت، ترکیب
همراهی، وفاداری، رفاقت، همدمی سایر معانی: احساس دوستی و اعتماد (که بین آشنایان یا همکاران قدیمی به وجود می آید)، دوستاری، مودت
انجمن حزبی، کمیته های پارلمانی سایر معانی: (امریکا - در احزاب سیاسی یا فراکسیون های پارلمانی) گردهمایی خصوصی رهبران (برای تعیین نامزدهای انتخاباتی یا خط مشی سیاسی و غیره به ویژه پیش از انتخا ...
صمیمی، بسیار نزدیک، خودمانی، پهلوی یکدیگر، محرمانه
گره کردن سایر معانی: (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن
همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی سایر معانی: همدستی، همکاری
متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن سایر معانی: گردآوری کردن، بر هم کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)، (حواس و غیره) جمع کردن یا شد ...
گرد اوردن، همگرادنی کردن، تالیف کردن سایر معانی: (از سرچشمه های مختلف) گردآوری کردن، جمع آوری کردن، (آمار و اطلاعات و غیره) تنظیم کردن، تهیه کردن، تدوین کردن [کامپیوتر] کامپایل ؛همگردانی کرد ...