جمله ی معترضه، گفته یا اظهار اتفاقی یا ضمنی، بیان ضمنی و تصادفی [حقوق] اظهارات جنبی قاضی که لزومأ ارتباطی به دعوی یا تأثیری در حکم صادره ندارد، مقدمات حکم، نظر طردأ للباب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اگهی در گذشت، وابسته به وفات سایر معانی: آگهی درگذشت، اعلان فوت (در روزنامه و معمولا همراه با شرح مختصر زندگی)
غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن سایر معانی: تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، ...
مراعات، رعایت سایر معانی: پیروی (از)، پاس، برگزاری، رسم (رسوم یا مراسم)، تشریفات، (قدیمی) احترام، بزرگداری، تکریم، (کلیسای کاتولیک) مقررات گروه مذهبی یا صومعه
مزاحم، فضول سایر معانی: تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی سایر معانی: آشکار، روشن، گویا، معلوم [فوتبال] آشکار-واضح [ریاضیات] روشن، آشکار، معلوم، واضح، بدیهی
بطور آشکار یا معلوم، معلوم است که، بدیهی است که [ریاضیات] واضح است که، آشکارا، به طور آشکار
رمزی، سری، نهانی، اسرار امیز، پوشیده، مرموز، غیبی، از نظر پنهان کردن، مستتر کردن، مخفی کردن سایر معانی: نهان، نهفته، پنهان، مخفی، مستور، ویژه ی خواص، مکنون، ورای درک انسانی، اسرار آمیز، وابس ...
تکه و پاره، چیزهای متفرقه، چیز باقی مانده سایر معانی: خرده ریز، چیزهای جور واجور، خرت و پرت
بیبو سایر معانی: بی بو
از، در باره، بوسیله، از طرف، از لحاظ، ز، در جهت، از مبدا، از منشا، در سوی سایر معانی: علامت کسره (کسره ی ربط)، ساخته شده از، - یی، حاوی، دارای، (نمایشگر مقدار یا میزان یا نسبت بخش به کل)، وا ...
فارغ از کار، مرخص، خارج از خدمت