معنی

غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن
سایر معانی: تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، نامعروف، نا مشخص کردن، پوشاندن، تحت الشعاع قرار دادن، غیر صریح کردن، نامفهوم کردن، گنگ کردن، (آوا شناسی) واکه ی غیر موکد، واکه ی بی فشار، بی فشار کردن، تار کردن، کدر کردن، پنهان کردن، نا آشکار کردن، نا هویدا کردن، محو
[کامپیوتر] مبهم .
[برق و الکترونیک] تاریک، مبهم
[ریاضیات] پیچیده و مبهم

دیکشنری

مبهم
فعل
obscure, adumbrate, soft-pedalمبهم کردن
darken, blur, obscure, dim, fog, bedimتیره کردن
darken, obscure, becloud, gloom, overshadowتاریک کردن
obscureگمنام کردن
صفت
vague, ambiguous, obscure, enigmatic, opaque, mistyمبهم
unknown, obscure, scrubby, ingloriousگمنام
dark, black, murky, dim, gloomy, obscureتیره
obscure, unclear, dubious, obscurant, unmeaningنامفهوم
dim, dark, obscure, nebulous, blear, caliginousتار
knotty, problematic, difficult, abstruse, involute, obscureغامض
dark, obscure, tenebrous, Cimmerian, tenebriousظلمانی

ترجمه آنلاین

مبهم

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.