باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن سایر معانی: (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهمان، انگل، مهمان کردن، مسکن گزیدن سایر معانی: وابسته به مهمان، ایرمان، مشتری (هتل و رستوران و غیره)، مسافر، (نمایش و غیره) هنرپیشه ی میهمان، هنرپیشه ای که استثنائا و بنا به دعوت در برنامه ...
ناجور، نا مناسب، غیر قابل اجرا، غیر قابل اطلاق، تطبیق نکردنی، غیر مشمول سایر معانی: ناوارد، بی ارتباط، غیرقابل انطباق
ساکن شدن، مسکن گزیدن، منزل کردن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن سایر معانی: در زیستن، ساکن بودن در، سکونت گزیدن در، نشیمند بودن، زندگی کردن، (قدیمی) وجود داشتن در، موجود بودن در، ...
قابل معاشرت، قابل زندگی، قابل زیستن سایر معانی: قابل سکنی، زیست پذیر، تحمل پذیر، تاب آوردنی، liveable قابل زیستن
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت
خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده سایر معانی: غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد
بی کار، خالی، اشغال نشده، بی متصدی، بلاتصدی سایر معانی: تهی، ونگ، تهیک، فارغ، (وقت) آزاد، گنگ، بی بیان، بدون حالت، بی خیال، منگ، ابله، بی خرد، تهی مغز [ریاضیات] خالی