appropriate
/əˈproʊpriət/

معنی

باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن
سایر معانی: (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خود اختصاص دادن، ضبط کردن
[فوتبال] اختصاص دادن
[صنعت] مناسب، مقتضی، در خور، شایسته
[حقوق] تخصیص دادن، تصاحب کردن، ضبط کردن، مناسب، مقتضی
[نساجی] اختصاص دادن - مناسب
[ریاضیات] مناسب، مخصوص، مقتضی، اختصاص دادن، متناظر با، مربوطه، متناظر آن، درست و مناسب

دیکشنری

مناسب
فعل
assign, allocate, devote, appropriate, earmark, dedicateاختصاص دادن
appropriateبرای خود برداشتن
appropriateمنظورکردن
صفت
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, fitمناسب
appropriate, due, expedient, suitable, advisable, justمقتضی
appropriate, befitting, fit, meet, tailored, opportuneدر خور
a la mode, appropriateباب

ترجمه آنلاین

مناسب

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.