معنی

مهمان، انگل، مهمان کردن، مسکن گزیدن
سایر معانی: وابسته به مهمان، ایرمان، مشتری (هتل و رستوران و غیره)، مسافر، (نمایش و غیره) هنرپیشه ی میهمان، هنرپیشه ای که استثنائا و بنا به دعوت در برنامه ای شرکت می کند، به عنوان مهمان در برنامه ای شرکت کردن، خارجی
[آب و خاک] مدل Guest

دیکشنری

مهمان
اسم
guest, visitor, houseguest, visitantمهمان
parasite, sponge, leech, sycophant, raff, guestانگل
فعل
banquet, guest, invite, treatمهمان کردن
bield, guest, inhabit, room, settleمسکن گزیدن

ترجمه آنلاین

مهمان

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.