بد دانستن، تصویب نکردن، نپسندیدن سایر معانی: شرمنده کردن، خجل کردن، از روبردن، خیط کردن، شرمندگی، خجلت، خیطی، تایید نکردن، مورد پشتیبانی قرار ندادن، (از نفوذ خود علیه چیزی استفاده نکردن) لطف ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ننگ، رسوایی، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت سایر معانی: آبروریزی، بی آبرویی، روسیاهی، بدنامی، مایه ی ننگ، سبب روسیاهی، آبروریزی ک ...
رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی سایر معانی: ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه سایر معانی: (مهجور) رجوع شود به: eminence، eminence عالی رتبه، طب برامدگی
تخمین پذیر، قابل براورد کردن سایر معانی: (مهجور) برآوردپذیر، محاسبه کردنی
نام، شهرت، سر بلندی، اوازه، سابقه، معروفیت، علم کردن، مشهور کردن سایر معانی: ناموری، نیکنامی، بهنامی، آوازه، خوش نامی، نامداری، نام آوری، بلندآوازگی، سرشناسی، (قدیمی) شایعه، زبانزد ...
سیلان، سیال سایر معانی: روان، سلیس، جاری، پیوسته، موج زننده، ژولیده، فراوان [نساجی] روان - جاری - سیال [نفت] جریان طبیعی
ابستن، بار دار سایر معانی: آبستن، حامله
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام سایر معانی: شرافتمند، آبرومند، آبرودار، پرافتخار، (عنوان ویژه ی برخی مقام ها- h بزرگ ...
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی سایر معانی: شهیر، (در اصل) براق، نورانی، فروزان
هجوم کردن در، ول نکردن، فراوان بودن در سایر معانی: (به تعداد زیاد هجوم آوردن و یا به طور زیان آور ساکن شدن در جایی) هجوم آوردن، (به ویژه در مورد حشرات یا چیزهای ناخوشایند و انگل) فرا گرفتن، ...