کوتاه کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن سایر معانی: به صورت فرمول بیان کردن (یا درآوردن)، ریختاره دادن، دیسه کردن، تدوین کردن، فرموله کرد ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن سایر معانی: (به صورت رسم یا سنت درآوردن) مرسوم کردن، متداول کردن، تراداد کردن، برمانه کردن، به صورت عرف د ...
مرتب، منظم، موظف، سفارش داده شده، فرموده، دارای نظم و ترتیب سایر معانی: مرتب، سفارش داده شده [نساجی] منظم - پیوند منظم [ریاضیات] مرتب [آمار] مرتب
مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط سایر معانی: بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، ...
هموار، تخت و مسطح، جدول بندی کردن، تخت کردن، مسطح کردن سایر معانی: ستون بندی کردن، به صورت جدول یا ستون درآوردن [برق و الکترونیک] در جدول ارایه دادن [ریاضیات] در جدول، جدول بندی کردن، فهرست ...
کسی که چیزی را در قالبی سامانمند طراحی یا ارائه میکند [عمومی]
واژههای مصوب فرهنگستان