tabulate
معنی
هموار، تخت و مسطح، جدول بندی کردن، تخت کردن، مسطح کردن
سایر معانی: ستون بندی کردن، به صورت جدول یا ستون درآوردن
[برق و الکترونیک] در جدول ارایه دادن
[ریاضیات] در جدول، جدول بندی کردن، فهرست کردن
سایر معانی: ستون بندی کردن، به صورت جدول یا ستون درآوردن
[برق و الکترونیک] در جدول ارایه دادن
[ریاضیات] در جدول، جدول بندی کردن، فهرست کردن
ترجمه آنلاین
جدول بندی
مترادف
alphabetize ، arrange ، catalogue ، categorize ، chart ، codify ، digest ، enumerate ، formulate ، grade ، index ، list ، methodize ، order ، range ، register ، systematize ، tabularize