درست فهمیده نشده،درست درک نشده،کژبرداشت شده،بد دریابی شده،سوتعبیر شده،مورد سوتفاهم (قرارگرفته)، درست قدردانی نشده، زمان گذشته و اسم مفعول: misunderstand
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن سایر معانی: صدای بر هم خوردن دو چیز جامد، چکاچاک، جرنگ، ترق ترق، دنگ، (با صدای بلند) به هم خوردن، تصادم کردن، چکاچاک کردن، جرنگیدن، تضاد پیدا کردن، برخورد داشت ...
جدا کردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن سایر معانی: غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، د ...
مجزا، مقسوم، تقسیم شده سایر معانی: بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی [ریاضیات] تقسیم شده، مقسوم، منقسم
سوء تفاهم، پیش بینی غلط، محاسبه اشتباه سایر معانی: محاسبه اشتباه، پیش بینی غلط [ریاضیات] محاسبه ی غلط
بدتعبیر کردن، اشتباه فهمیدن، کژ برداشت کردن، بد تفسیر کردن، در فهمیدن مقصود کسی اشتباه کردن
بد قضاوت کردن، بد داوری کردن سایر معانی: به غلط یا به ناحق قضاوت کردن، کژ داوری کردن
نادرست، غلط، خطا، اشتباهی، عوضی، نابجا، درست درک نشده، مورد سوتفاهم، اشتباه کرده [فوتبال] اشتباها
شیوع، بروز، طغیان، وقوع، درگیر سایر معانی: (بیماری) شیوع، همه گیری، (جنگ و غیره) وقوع (ناگهانی)، نازل شدن، ظهور [بهداشت] طغیان
ترسویى، نامردى، پستى، ارتداد، برگشتگى
پراکنده شدن، پراکنده وپریشان کردن، افشاندن، پخش کردن، از هم جدا کردن، متفرق کردن سایر معانی: پاشیدن، پراکندن، فتالیدن، ولو کردن، پخش و پلا کردن، پاشیده شدن، ولو شدن، پخش و پلا شدن، متفرق شدن ...
جدا کردن، بریدن سایر معانی: جداکردن یا شدن، دور افتادن، قطع کردن یا شدن، پاره کردن یا شدن، گسستن، منفصل کردن