معنی

جدا کردن، بریدن
سایر معانی: جداکردن یا شدن، دور افتادن، قطع کردن یا شدن، پاره کردن یا شدن، گسستن، منفصل کردن

دیکشنری

جدی
فعل
separate, unzip, disconnect, detach, intercept, severجدا کردن
cut, slice, sliver, carve, cut off, severبریدن

ترجمه آنلاین

جدا کننده

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.