گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده سایر معانی: بوی ناک، گند ناک، گند دهان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه سایر معانی: دد منش، درنده خو، هار، شدید، لگام گسیخته، نا مهار، بی امان، بسیار مشتاق، دو آتشه، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، اکبیری، ک ...
محکم سایر معانی: بطور محکم، ازروی ثبات یاوفاداری، ازروی متانت
طلوع، سرسبز سایر معانی: درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد
موثر، قوی، موکد سایر معانی: نیرومند، پرزور، زورمند، (مجازی) موثر، هنایش گر، کاری، باورانگیز
موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری سایر معانی: به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful
هنر، لبه تیز شمشیر، جنبه قوی، موسیقی بلند، بلند سایر معانی: (ویژگی یا چیزی که شخص در آن مهارت دارد) نقطه ی قوت، چیرگی، هنرمندی، (محکم ترین و کاری ترین بخش شمشیر میان قبضه و وسط تیغه) لبه ی ت ...
خود رای، سرکش، خود سر، یاغی، سر سخت سایر معانی: لگام ناپذیر
پادگان، ساخلو، مقیم کردن، مستقر کردن سایر معانی: سربازان درون دژ یا پایگاه، در دژ مستقر کردن، اشغال نظامی کردن، در پادگان به خدمت واداشتن، محصور کردن، دژ، استحکامات، قرارگاه
بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن سایر معانی: (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن ...
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم سایر معانی: (به ویژه مرد) خوش سیما، خوش تیپ، خوش صورت و هیکل، نیک رو، هژیر، (زیبا به خاطر طرح و استحکام ...
قوی، سنگین، ثقیل سایر معانی: پر وزن، نیرومند، درشت اندام، پرزور، محکم، جانانه، مردافکن، مقدار زیاد، (عامیانه)