forcible
معنی
موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری
سایر معانی: به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful
سایر معانی: به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful
دیکشنری
اجباری
صفت
compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, bindingاجباری
forcible, naturalقهری
effective, efficient, impressive, affective, efficacious, forcibleموثر
severe, intense, violent, drastic, intensive, forcibleشدید
strong, powerful, potent, heavy, bouncing, forcibleقوی
ترجمه آنلاین
اجباری
مترادف
active ، armed ، assertive ، coercive ، cogent ، compelling ، compulsory ، drastic ، effective ، efficient ، energetic ، forceful ، impressive ، intense ، mighty ، militant ، persuasive ، potent ، puissant ، strong ، telling ، valid ، vehement ، vigorous ، violent ، weighty