نگرانی، هیاهو، حالت داروخانه، جنجال، امد و رفته، اشوبناک کردن سایر معانی: ابر یا غبار خفه کننده، دود سرفه آور، سر و صدا، همهمه، قال و قیل، حالت اضطراب، مضطرب، شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن سایر معانی: زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن ...
پهنه، سر و صدا، راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو، سر و صدا و اشوب کردن سایر معانی: جنجال، هیاهو، همهمه، مهمانی بزرگ و پر سر و صدا، سور و ساز، ...
اشفته کردن، دنبال هم دویدن، با جیغ و داد و بازی کردن سایر معانی: (آبگونه را با به هم زدن) گل آلود کردن، کدر کردن، درد آلود کردن، انگیزاندن، به هیجان درآوردن یا درآمدن، به تلاطم در آوردن، خشم ...
هیجان انگیز، شور انگیز، انگیزگر، (کاسبی و غیره) پر رونق، گرفته، گرم، چشمگیر، فوق العاده، ناروال، شهوت انگیز
بر انگیختن سایر معانی: (عامیانه)، (معمولا با: up) انگیزاندن، تحریک کردن، بهم زدن، فرار دادن
خش خش، صدای برگ خشک، خش خش کردن، صدا دراوردن از، صدای برگ خشک ایجاد کردن، صدا کردن سایر معانی: (صدای بر زدن ورق یا تکان خورن برگ ها در نسیم و غیره) خش خش، صدای ملایم، صدای ملایم ایجاد کردن، ...
دگرگونی سایر معانی: تکان دادن (رجوع شود به: shake)، تکان سخت دادن، احساسات را تحریک کردن، سرهم بندی، دگرگونی
بر انگیختن، تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن سایر معانی: انگیزاندن، بشولاندن، ترغیب کردن، به شوق آوردن، سر ذوق آوردن، به جنب و جوش در آوردن، (پزشکی) انگیختن، کنشور کردن، (اندام و غیره را) فعا ...
مهیج سایر معانی: محرک
(به آتش) سوخت رساندن، افروخته داشتن، روشن نگهداشتن، سوخت افزودن و به هم زدن، افروخته تر کردن، پر خوری کردن، تا خرخره خوردن، (تنور یا دیگ بخار و غیره را) سرپرستی کردن، به کار انداختن، تون تاب ...
دست نخورده، دست نزده