قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن سایر معانی: (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طرد، رد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی سایر معانی: رد، مردود سازی، وازنی، ردی [ریاضیات] رانش، رد، صرف نظر، حذف، رد کردن، دفع، عدم پذیرش، طرد، رد، پس زدن، پس دادن، دور افکندن، عدم قبول، و ...
سست، لا ابالی، غفلت کار، بی قید، بی مبالات سایر معانی: قصور کننده، اهمال کار، مسامحه کننده، سست انگار، فروگذار، بی عرضه، سهل انگار، فراموشکار، بی دقت، پشت گوش انداز، پرویش، تنبل، ولنگار، شل ...
صدمه، خسارت، زیان، صدمه زدن، رنجه دادن، سبب خسارت شدن سایر معانی: (شدیدا) نکوهیدن، به باد انتقاد گرفتن، محکوم کردن، مردود شمردن، آسیب، صدمه زدن (به ویژه از راه سوزاندن)، آسیب رساندن ...
تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی، تزریق، رها شده، اصابت کرده، جوانه زده سایر معانی: (گلوله و غیره) شلیک، (موشک و غیره) پراندن، افکندن ...
شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده سایر معانی: دارای کفش های فرسوده (به ویژه کفش هایی که پاشنه ی آنها رفته است)
ضربه، درست، ضرب، جوراب ساقه کوتاه، کفش راحتی بی پاشنه، جوراب کوتاه، جوراب پوشیدن، مشت زدنیکراست، ضربت زدن سایر معانی: (جمع آن: socks یا sox) جوراب کوتاه، (تئاتر یونان و روم باستان) کفش سبک، ...
ضربت، ضرب، ضربه، اصابت، برخورد، اعتصاب، بخاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن، زدن، ضرب زدن، ضربت زدن، ضربه زدن، خوردن، خطور کردن، اعتصاب کردن، خوردن به سایر معانی: کوفتن، کوبیدن، وارد آوردن، زدن و ...
سرسری، ظاهری، صوری، سطحی سایر معانی: رویه ای، برونه ای، وابسته به سطح، مسطحه، مساحتی، هامنی، کم ژرفا، کم عمق، کم مایه، بی مایه، برونی [صنایع غذایی] صوری، سط حی، سرسری، ظ اهری ...
ضربت سخت، جرعه طولانی، حرکت جاروبی، ضربه تند وشدید زدن، کش رفتن سایر معانی: (عامیانه) ضربه (به دنبال حرکت قوسی دست)، (عامیانه) ضربه زدن (به دنبال حرکت قوسی دست)، (خودمانی) دزدیدن، بلند کردن، ...
طعنه، مسخره، سرزنش کردن، طعنه زدن، شماتت کردن، دست انداختن و متلک گفتن سایر معانی: (دکل کشتی) بسیار بلند، مچل کردن، پاپی شدن، متلک گفتن، سر به سر کسی گذاشتن، کفری کردن، مسخره کردن ...
ضربه، تپ تپ، هف هف، صدای خفه و آهسته ایجاد کردن سایر معانی: (صدای ضربه ی سنگین یا افتادن چیز نرم و سنگین) گرمب، تالاپ، تپ، هلف، تاپ تاپ، گرمب گرمب کردن، تالاپ تالاپ کردن، تپ تپ کردن، (قلب) ت ...