آرامپزی [علوم و فنّاوری غذا] فرایند پختن مواد غذایی در مایعی مانند آب در درجۀ حرارتی پایینتر از نقطۀ جوش
واژههای مصوب فرهنگستان
کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار سایر معانی: قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع ال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پختن، طبخ کردن سایر معانی: (در کوره یا تنور) پختن (نان یا آجر و غیره)، برشتن، تافتن، آجرپزی کردن، تافته شدن، طبخ کردن یا شدن، تفتن، در فر پختن، تنوری کردن، (با هوای گرم) خشک کردن، خشکیدن، پخ ...
کره سازی، بوسیله اسباب گردنده جلو رفتن سایر معانی: (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه) کره گرفتن، کره گیری کردن، زدن (دوغ یا شیر)، هم زدن، (با شدت و مداومت) تکان دادن یا لغاندن، (دراثر تکان ...
کف الود سایر معانی: کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف [مهندسی گاز] کفالود [نساجی] کف مانند - کف دار - کف آلود
اندکی جوشاندن، جوشانده کردن، نیمه پختن سایر معانی: خیلی گرم کردن، (از شدت گرما)ناراحت کردن، (خوراکپزی) نیم پز کردن، (در آب جوش) کمی پختن، کمی جوشاندن
فرو نشاندن، سرکوب کردن، باز فشردن، باز کوفتن، در خود کوفتن سایر معانی: (درخود) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی (خود را) گرفتن، فروداشتن، (روان شناسی) واپس راندن، قلع و قمع کردن، خواباندن، (سخت) ...
غلیان، جوشیدن، جوشاندن سایر معانی: قل زدن، غلیان کردن، قل قل کردن، پر ازدحام بودن، غلغله زدن، (معمولا با: -ing) هیجانی شدن، خشمگین بودن، بر آشفتن، پختن (از راه جوشاندن)، آب پز کردن، خیساندن، ...
خفه کردن، خفه شدن، خاموش کردن، در دل نگاه داشتن سایر معانی: از هوا محروم کردن، (مجازی) دلگیر بودن، دچار خفقان کردن، دچار نفس تنگی کردن، (کاملا) پوشاندن، (به سرعت و کاملا) شکست دادن، منکوب کر ...
کف الود، کف دار سایر معانی: کف آلود، پرکف [نساجی] کف آلود - کف دار - پر کف