معنی

کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار
سایر معانی: قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور زبان) معلوم (در مقابل مجهول)، عضو فعال (سازمان یا حزب و غیره)، متعدی، مولد
[حسابداری] معلوم،فعال
[کامپیوتر] فعال .
[برق و الکترونیک] فعال موثر بر انرژی سیگنال، نظیر ترانزیستورها، لامپهای الکترونی، تکرار کننده ها، و دیگر فطعات و سیستمها تقویت کننده - رادیواکتیو . - فعال، موثر
[فوتبال] فعال
[مهندسی گاز] کارکن، جدی
[نساجی] فعال - موثر - واکنش دهنده
[ریاضیات] فعال، موثر، بهره بردار، جاری، تنزیل بردار، کاری، کارگر، کنشی، ربح دار، دایر

دیکشنری

فعال
صفت
active, energetic, acting, strenuous, cracking, smartفعال
active, drastic, effective, energeticکاری
clear, given, apparent, certain, active, definiteمعلوم
activeکنشگر
active, actingکنشی
industrious, diligent, studious, assiduous, active, carefulساعی
open, functioning, operational, live, active, operativeدایر
activeحاضر بخدمت
activeتنزل بردار
activeبا ربح
activeکنشور
laborious, active, hard-working, labor-intensiveپر کار

ترجمه آنلاین

فعال

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.