یک نگاه، سوسو زدن، روشن و خاموش شدن، روشنایی لرزان داشتن سایر معانی: (نور یا درخشش) سوسو زدن، (به طور موجدار یا پراکنده) درخشیدن، موج زدن، تموج داشتن، سوسو، درخشش متناوب و ضعیف، دارای تصویر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ، چشمک زدن، سوسو زدن، تجاهل کردن سایر معانی: چشم بر هم زدن، چشمک زدن (اگر عمدی باشد بیشتر wink می گویند)، چشم را باز و بسته کردن، (در مورد چراغ اتومبیل و غ ...
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله سایر معانی: درخشنده، پر سو، (رنگ و صدا) زنده، نورانی، براق، نورتاب، پر جلا، رخشا، رخشنده، سرزنده، پر روح و نشاط، شاد و خرم، س ...
نمایش، شعله، روشنایی خیرهکننده و نامنظم، زبانه کشی، شعله زنی، چراغ یا نشان دریایی، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن، زبانه کشیدن سایر معانی: (با نور درخشان) سوختن، گر زدن، فروزان شدن یا کر ...
برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن سایر معانی: (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن سایر معانی: مخفف: glossa ...
رنگین کمانی، قوس قزحی سایر معانی: (دارای رنگ های رنگین کمان و متغیر بر حسب نور و زاویه ی دید) رنگین کمانی، رنگین کمان سان، قزح سان، رنگ به رنگ شونده، (مجازی) درخشان، مشعشع [زمین شناسی] رنگین ...
نور افشان سایر معانی: نور افشان
تابناک، روشن و شفاف سایر معانی: نورانی، درخشان
پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده سایر معانی: پر جلا، پر ورغ، براق، درخشان، تابان، پر زرق وبرق [نساجی] براق - درخشنده- جلوه گر
nict(it)ateچشمک زدنرجوع شود به: nictitate
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو سایر معانی: resplendence درخشندگی