عاری، ازاد، معاف، معاف کردن سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن [حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن سایر معانی: فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کرد ...
کودکانه، بچگانه، احمقانه سایر معانی: کودک وار، نابخردانه
قابل مجازات، سزاپذیر سایر معانی: قابل تنبیه، تنبیه پذیر، سزاوار گوشمالی، قابل کیفر [حقوق] قابل مجازات، قابل کیفر، مستوجب کیفر
راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان سایر معانی: اتکاپذیر، قابل اعتبار، اوستام پذیر، استوان پذیر، استام پذیر (رجوع شود به: rely) [حسابداری] ...
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش سایر معانی: بی فکر، غیر منطقی، فاقد کیفیت جدی یا خوشایند، لوس، بی مزه، ننر، نابخردانه، بی فکرانه، خنده دار، م ...
ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده سایر معانی: رموک، رمنده، بی وفا
پوشش تگرگی، ناگهان، بی پروا، عجول وبی دقت سایر معانی: کار سردستی، کاری که با شتاب و بی دقتی انجام شود، غفلتا، عینا، کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
نظارت کردن، رسیدگی کردن، برنگری کردن سایر معانی: سرپرستی کردن، مباشرت کردن، اداره کردن
درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین سایر معانی: با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد
غیر قابل اعتماد، غیر معتمد، ناپایدار
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب سایر معانی: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی