supervise
/ˈsuːpərˌvaɪz/

معنی

نظارت کردن، رسیدگی کردن، برنگری کردن
سایر معانی: سرپرستی کردن، مباشرت کردن، اداره کردن

دیکشنری

نظارت
فعل
control, proctor, administrate, supervise, administer, directنظارت کردن
superviseبرنگری کردن
consider, attend, check, inspect, investigate, superviseرسیدگی کردن

ترجمه آنلاین

نظارت کند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.