willing
معنی
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب
سایر معانی: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی
سایر معانی: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی
دیکشنری
مایلم
صفت
willing, oblique, wanting, inclined, wishing, keenمایل
present, willing, agreeable, ubiquitous, assistant, stockحاضر
satisfied, happy, content, willing, acquiescentراضی
demanding, asking, willing, wishing, requesting, solicitingخواهان
eager, keen, enthusiastic, aspiring, avid, willingمشتاق
demanding, asking, wishing, willing, requesting, solicitingخواستار
willingراغب
ترجمه آنلاین
مایل
مترادف
accommodating ، active ، amenable ، cheerful ، compliant ، consenting ، content ، deliberate ، desirous ، disposed ، eager ، energetic ، enthusiastic ، fair ، favorable ، feeling ، forward ، game ، go along with ، happy ، in accord with ، in favor ، in the mood ، inclined ، intentional ، like minded ، obedient ، one ، pleased ، predisposed ، prepared ، prompt ، prone ، reliable ، responsible ، tractable ، unasked ، unbidden ، unforced ، voluntary ، well disposed ، willful ، witting ، zealous