نوشابه، رفع خستگی، تازه سازی، نیرو بخشی سایر معانی: فرح بخشی، روح انگیزی، طراوت بخشی، خرم سازی، هر چیز فرح انگیز یا نوجان ساز: نوشیدنی، خوراک، تنقلات، مفرح، جانبخش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع سایر معانی: خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر
(خودمانی) خوراک سبک خوردن
تسکین سایر معانی: کاهش دادن
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی سایر معانی: آرام ...
(مثلا هنگام دویدن طولانی) سهولت مجدد تنفس (پس از خستگی و تنگی نفس اولیه)، جان تازه، نیروی تازه
تحریک، انگیزش، برانگیختن سایر معانی: تحریک، برانگیختن، انگیزش [برق و الکترونیک] انگیزش [صنایع غذایی] تحریک، برانگیختن، انگیزش [مهندسی گاز] تحریک، برانگیختن
شام خوردن، شام دادن سایر معانی: مخفف:، رجوع شود به: sub- (پیش از p می آید)، (محلی) رجوع شود به: sip، (مخفف لاتین: supra) بالا، برفراز، روی، ابر، مشروب، مقدار
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت سایر معانی: تاب آوری، تحمل، گذران، وسیله ی امرار معاش، خوراک
چای، رنگ چای سایر معانی: (گیاه شناسی) بته ی چای (thea sinensis)، نوشیدنی چای مانند، جوشانده، (انگلیس) چای و خوراک سبک در عصر، عصرانه، مهمانی عصر، پذیرایی سرشب، (خودمانی) ماری جوانا [برق و ال ...
هیجان، لرز، لرزه، بتپش دراوردن، بهیجان اوردن، لرزیدن سایر معانی: پر شوق و شعف کردن یا شدن، پرشور کردن یا شدن، هیجانی کردن، ذوق زده کردن یا شدن، به شور آوردن، لرزاندن، مرتعش کردن یا شدن، به ا ...
خوراک غذا، خواربار، اذوقه