امادگی برای پذیرش چیزی، حاضرقبولی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همه چیز اماده است
شاخص آمادگی شبکهمندی [مهندسی مخابرات] میزان آمادگی یک کشور برای مشارکت در توسعۀ فنّاوری اطلاعات و ارتباطات و بهرهمندی از آن||| اختـ . شاماش NRI ...
واژههای مصوب فرهنگستان
ارزیابی آمادگی عملیاتی [علوم نظامی] ارزیابی توانایی عملیاتی و کارایی یک واحد یا بخشی از آن
وضعیت آمادگی سلاح [علوم نظامی] درجۀ آمادگی سلاحهای پدافند هوایی بهطوریکه برای اجرای وظیفۀ تعیینشده قابل پرتاب باشند ...
نامزدی، کاندید، داوطلبی سایر معانی: (برای انتخابات) نامزد بودن، نامزدی (در انگلیس candidature هم می گویند)، کاندید بودن
چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی سایر معانی: چیره دستی
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب سایر معانی: طبع، منش، قلق، آرایش، طرز قرار گیری، استقرار، ترتیب، رزم آرایی، نظم، میل، گرایش، استعداد، آمادگی، اختیار، آزاد کاری ...
خبرگی سایر معانی: کاردانی، کارشناسی، مهارت، سررشته (ی کار) [حسابداری] تخصص
سخاوت، دهش، ازادگی، بخشایندگی سایر معانی: گشاده دستی، سخاوتمندی، رادی
اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، من ...
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی سایر معانی: صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مه ...