معنی

سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی
سایر معانی: صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مهارت عملی داشتن، کاردان بودن، فهمیدن
[فوتبال] مهارت
[نساجی] مهارت

دیکشنری

مهارت
اسم
skill, proficiency, craft, dexterity, ingenuity, workmanshipمهارت
skill, resource, tact, policy, know-howکاردانی
skillچیره دستی
professorship, artifice, workmanship, skill, art, master strokeاستادی
experience, skillورزیدگی
swiftness, sleight, juggle, dexterity, prestidigitation, skillتردستی
artistry, skillهنرمندی
competence, ability, skill, tasteسررشته
dexterity, power, proficiency, skill, sleightزبر دستی
order, country, region, knowledge, border, skillسامان
offer, presentation, exposition, proffer, skill, efficiencyعرضه

ترجمه آنلاین

مهارت

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

Learning a new skill can open up new opportunities in life.

یادگیری یک مهارت جدید می‌تواند در زندگی فرصت‌های جدیدی ایجاد کند.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.