disposition
معنی
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب
سایر معانی: طبع، منش، قلق، آرایش، طرز قرار گیری، استقرار، ترتیب، رزم آرایی، نظم، میل، گرایش، استعداد، آمادگی، اختیار، آزاد کاری
[حسابداری] واگذاری (دارائیها)
[برق و الکترونیک] نظم و ترتیب، طبقه بندی
[بهداشت] خو - مزاج - میل
[حقوق] فیصله، تعیین تکلیف، انتقال مال، حالت، وضع، تمایل
سایر معانی: طبع، منش، قلق، آرایش، طرز قرار گیری، استقرار، ترتیب، رزم آرایی، نظم، میل، گرایش، استعداد، آمادگی، اختیار، آزاد کاری
[حسابداری] واگذاری (دارائیها)
[برق و الکترونیک] نظم و ترتیب، طبقه بندی
[بهداشت] خو - مزاج - میل
[حقوق] فیصله، تعیین تکلیف، انتقال مال، حالت، وضع، تمایل
دیکشنری
وضع
اسم
situation, status, position, disposition, imposition, behaviorوضع
disposition, mood, humor, grain, nature, watering placeمشرب
want, demand, desire, request, will, dispositionخواست
state, case, condition, situation, mood, dispositionحالت
tendency, sentiment, inclination, trend, would, dispositionتمایل
nature, temperament, character, disposition, creature, temperسرشت
nature, character, disposition, temperament, temperطبیعت
temperament, mood, health, temper, disposition, bloodمزاج
temperament, disposition, habit, temper, character, inclinationخو
disposition, bass, burse, character, gleet, matterخیم
tool, musical instrument, equipment, accoutrements, outfit, dispositionساز
ترجمه آنلاین
منش
مترادف
bag ، being ، bent ، bias ، cast ، character ، complexion ، constitution ، cup of tea ، druthers ، emotions ، flash ، frame of mind ، groove ، habit ، humor ، identity ، inclination ، individualism ، individuality ، leaning ، make up ، mind set ، mood ، nature ، penchant ، personality ، predilection ، predisposition ، proclivity ، proneness ، propensity ، readiness ، spirit ، stamp ، temper ، tendency ، tenor ، thing ، tone ، type ، vein