ready
معنی
اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن
سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، منتظر، (جسمی و فکری) سریع، فرز، چابک، تیز -، حاضر-، بی درنگ، فوری، بی تاخیر، نقد، در دسترس، (در ترکیب با اسم مفعول) قبلا، پیش، (با هایفن و اسم) - آماد، (به ویژه خود را) آماده کردن، آمادن، تیار کردن، (مهجور- هنگام حاضر غایب کردن) حاضر!
[فوتبال] حاضر-آماده
سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، منتظر، (جسمی و فکری) سریع، فرز، چابک، تیز -، حاضر-، بی درنگ، فوری، بی تاخیر، نقد، در دسترس، (در ترکیب با اسم مفعول) قبلا، پیش، (با هایفن و اسم) - آماد، (به ویژه خود را) آماده کردن، آمادن، تیار کردن، (مهجور- هنگام حاضر غایب کردن) حاضر!
[فوتبال] حاضر-آماده
دیکشنری
آماده
فعل
belay, prepare, gird, provide, list, readyاماده کردن
ready, unlimberمهیا کردن
readyحاضر کردن
صفت
ready, provided, able, present, stock, aptاماده
prepared, ready, at handمهیا
prepared, ready, gathered, collected, accumulatedفراهم
available, existing, stock, existent, present, readyموجود
accessible, readyحی و حاضر
ترجمه آنلاین
آماده
مترادف
accessible ، adjusted ، all set ، all systems go ، anticipating ، apt ، arranged ، at beck and call ، at fingertips ، at hand ، at the ready ، champing at bit ، close to hand ، completed ، convenient ، covered ، equal to ، equipped ، expectant ، fit ، fixed for ، handy ، in line ، in order ، in place ، in position ، in readiness ، in the saddle ، near ، on call ، on hand ، on tap ، on the brink ، open to ، organized ، primed ، qualified ، ripe ، set ، waiting ، wired