از خود بیخود شده، بوجد امده، ربوده، مجذوب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسحور کردن، مجذوب کردن، (با سحر و جادو یا زیبایی) شیفته کردن، واله کردن، بوجداوردن، ازخودبیخودکردن، درحال جذبه انداختن
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن سایر معانی: طلسم کردن، مجذوب و مسحور کردن، مفتون کردن، دل بردن از، شیدا کردن، واله کردن
برکت، سعادت سایر معانی: آمیزه ی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی، شعف، روان شادی، سعادت جاودانی، خلسه، ربودگی مذهبی و روحانی، (امریکا - خودمانی ـ معمولا با out) نشئه شدن (در اثر ...
فریفتن، اسیر کردن سایر معانی: شیفتن، دل فریفتن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مفتون کردن، اسیر عشق کردن، افسون کردن، (در اصل) اسیر کردن، دستگیر کردن
ترفیع، رفعت، بالابری، سرفرازی شادی سایر معانی: وجد، شعف، سرفرازی [روانپزشکی] سرخوشی
مسحور سایر معانی: (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن
جلب کردن، اشغال کردن، درشت نوشتن، احتکار کردن سایر معانی: (توجه و غیره را کاملا به خود) معطوف کردن، جذب، به سوی خود کشیدن، به خود جلب کردن، گیرایی داشتن، (سابقا) با حروف درشت نوشتن (اسناد و ...
مجذوب کردن، شیفتن، افسون کردن، سحر کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن سایر معانی: (با نگاه عمیق یا با ترساندن) مات و مبهوت کردن، خیره کردن، سرجای خود میخکوب کردن، (کاملا) جلب کردن، (در اصل) سحر ک ...
مسحور سایر معانی: مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن
احمقانه سایر معانی: شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین
محبت، مهر، عشق، معشوقه، خاطرخواهی، مهربانی، دوست داشتن، عشق داشتن سایر معانی: شیدایی، والگی، دلباختگی، (در سلام رساندن) محبت فراوان، مهرورزی، علاقه ی شدید، علاقه ی شدید داشتن، چیز مورد مهر و ...