باتلاق سایر معانی: (نادر) باتلاق، مرداب، marsh : باتلاق، لرزیدن، لرزاندن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شخص پنجاه ساله، پنجاهمین جشن، سالیانه، پنجاهمین سال گردش
باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن سایر معانی: (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ ...
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
پنجاه سایر معانی: پنجاه [ریاضیات] پنجاه
سردرد، درد سر سایر معانی: (عامیانه) دردسر، گرفتاری، زحمت، دقمصه، مخمصه، خشخاش وحشی
سرزمین باتلاقی، سرزمین مردابی، لش آبگاه [عمران و معماری] زمین ماندابی - زمین شوره زار [زمین شناسی] زمین باتلاقی
حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل
دست انداز، گودال، چاله فاضل اب، گل گرفتن، گل الود کردن سایر معانی: آب باران (در چاله یا دست انداز جاده و غیره)، چالاب، کولاب، گل آلود کردن، گلی کردن، گل (معمولا دارای خاک رس و شن)، تبدیل به ...
گوشتالو، مغزی، خمیری، کاغذی سایر معانی: خمیر مانند، نرم و آبدار، (میوه) پر گوشت، شاداب (pulpous هم می گویند)
پیچ و تابدار، دارای صدای ترق و تروق سایر معانی: نرم، شکل پذیر، جیغ ودادی
مرداب، باتلاق، سیاه اب، دچار کردن، مستغرق شدن، در باتلاق فرو بردن سایر معانی: باتلاقی، مردابی، مرداب زی، باتلاق زی، فراگرفتن، غرق شدن یا کردن، به ته بردن، (کاملا) گرفتار کردن، دچار سیلی از چ ...