predicament
معنی
حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک
سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل
سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل
دیکشنری
مشکل
اسم
predicament, plight, difficultyمخمصه
disadvantage, predicamentوضع نامساعد
predicamentوضع خطرناک
state, case, condition, situation, mood, predicamentحالت
ترجمه آنلاین
مخمصه
مترادف
Catch 22 ، asperity ، bad news ، bind ، circumstance ، clutch ، condition ، corner ، crisis ، deadlock ، deep water ، dilemma ، drag ، emergency ، exigency ، fix ، hang up ، hardship ، hole ، hot water ، imbroglio ، impasse ، jam ، juncture ، large order ، lot ، mess ، muddle ، pass ، perplexity ، pickle ، pinch ، plight ، position ، posture ، puzzle ، quagmire ، quandary ، rigor ، rough go ، scrape ، soup ، spot ، state ، strait ، tall order ticklish spot tight situation trouble ، vicissitude