predicament
/prəˈdɪkəmənt/

معنی

حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک
سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل

دیکشنری

مشکل
اسم
predicament, plight, difficultyمخمصه
disadvantage, predicamentوضع نامساعد
predicamentوضع خطرناک
state, case, condition, situation, mood, predicamentحالت

ترجمه آنلاین

مخمصه

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.