فوت، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه، پفک، پف، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدن، وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن سایر معانی: فوت کردن، دمیدن، ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پفک، خمیر پف دار، ادم توخالی، نان شیرینی پف کرده، ادم پفکی سایر معانی: نان شیرینی پف کردن
پف کردگی، گوشتالویی
خشککن پفی [علوم و فنّاوری غذا] خشککنی که در آن مواد غذایی با رطوبت متوسط در محفظهای تحت فشار و دمای زیاد قرار میگیرند و سپس وارد محفظهای با فشار کم میشوند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
باد کرده، باد دار سایر معانی: (هوا و دود و غیره) پف دار، وزنده، پفی، نفس نفس زنان، هن هن کنان، پف کردن
خشککن پفی جهنده [علوم و فنّاوری غذا] خشککنی که در آن مواد غذایی با رطوبت متوسط در محفظهای تحت فشار و دمای زیاد قرار میگیرند و سپس وارد محفظهای با فشار کم می&zwn ...
[برق و الکترونیک] پیکو فاراد، پاف یک میلیو نیم میکرو فاراد
تحسین، ادعا کردن، افرین گفتن، اعلام کردن، جارکشیدن، ندا دادن، لله یا فریاد کردن, کف زدن سایر معانی: تحسین کردن، هورا کشیدن، آفرین گفتن، احسنت گفتن، فریاد کردن، تایید کردن، هلهله کردن، مورد ت ...
باد کرده، موج مانند سایر معانی: بیلون (آمیزه ای که در ساختن برخی سکه ها به کار می رود: نقره یا طلا با درصد زیادی از مس یا فلز دیگر)، پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، مواج
عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن سایر معانی: لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4 ...
سوراخ بینی نهنگ (که در فرق سر آن قرار دارد)، (به ویژه در گدازه ی آتشفشانی) سوراخی که هوا و گاز از آن به خارج راه می یابد، مفر، دررو، (در دریای یخ زده) سوراخی در یخ که پستانداران (مثل نهنگ) ب ...
ورم کرده، دمیده شده سایر معانی: وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته ( ...