معنی

عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن
سایر معانی: لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، انفجار، عکس بزرگ شده، رجوع شود به:، انفجار، ترکش
[سینما] آگراندیسمان - بزرگ سازی
[عمران و معماری] شکم دادن - شکم دادگی
[کامپیوتر] انفجاری ؛ تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر ؛ توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواجه شدن با شرایطی از داده که نمی تواند آن را بکار گیرد.
[برق و الکترونیک] ترکیدن، باد کردن

دیکشنری

منفجر شدن
فعل
blow up, burst, dynamite, puffمنفجر کردن
pop, blast, blow up, chapترکاندن
irritate, enrage, annoy, blow up, flurry, flusterعصبانی کردن

ترجمه آنلاین

منفجر کردن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.