گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی سایر معانی: محلی گرایی، ناحیه گرایی، کوته اندیشی، کوته نظری، دهاتی واری، رسم محلی، ویژگی محلی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهل ولایت یا ایالت
شهرستانی کردن، تبدیل باستان کردن
واقع در میان ولایات یا شهرستانها
(سبک مبل سازی سده های 18 و 19 در ایتالیا که ویژگی آن خطوط راست و سادگی و کاربرد چوب میوه و ماهون بود) سبک شهرستانی ایتالیایی
ادم دهاتی، متعلق به ارکاد سایر معانی: وابسته به آرکادی، اهل استان آرکادی در یونان، روستایی و ساده، شبانی، بی آلایش، متعلق به ارکاد ناحیه ای در یونان، ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند ...
بربریت، وحشیگری، سخن غیرمصطلح سایر معانی: بی تمدنی، بدویت، جاهلیت، نافرهیختگی، (زبان شناسی) به کار بردن واژه ها یا عبارت های غلط، واژه یا عبارت غلط (از نظر کاربرد یا املا و غیره)، اشتباه لغو ...
مستعمراتی سایر معانی: (اغلب با c بزرگ) وابسته به سیزده مهاجرنشین انگلیسی در امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده امریکا را تشکیل دادند، (معماری و مبل سازی و غیره) سبک دوران مستعمراتی امریکا، ...
لهجه، گویش، زبان محلی سایر معانی: عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد [کامپیوتر] نسخه ...
محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی سایر معانی: بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و ...
وابسته به شبانان و زندگی آنها، شبانی، چوپانی، وابسته به ادبیات شبانی، وابسته به کشیش، کشیشی، ساده و روستایی، ساده و طبیعی، طبیعی و دلنواز، بی پیرایه و خوشایند، نامه یا اعلامیه ی رسمی (از سوی ...
کشاورز، دهاتی، رعیت، روستایی، روستایی، دهقانی سایر معانی: خرده کشاورز، کارگر روستا، زارع، فعله ی مزرعه، احمق، نابخرد، بی ادب، جاهل، (با تداعی کمی منفی) [زمین شناسی] روستایی، دهاتی، دهقانی، ک ...