با تجربه سایر معانی: مجرب، ورزیده، کاردیده، کارآزموده، ماهر، حرفه ای
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تمرین نکرده، فاقد تمرین، ناورزیده، بی تجربه
عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته سایر معانی: کاربردی، عملی (در مقابل: نظری یا ناکاربردی (theoretic(al)، بکار بردنی، بکاربرده شده [نساجی] کاربردی - عملی [ر ...
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژهگر، ویژه کار، ماهر سایر معانی: کاردان، اهل فن، کارشناسانه [برق و الکترونیک] متخصص، خبره [مهندسی گاز] متخصص، کارشناس، خبره [صنعت] ماهر، خبره، متخصص، کارشناس [ح ...
اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا سایر معانی: (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی ...
مصنوعی، تصنعی، غیر طبیعی، در سطح بالا، خبره وماهر، مشکل وپیچیده سایر معانی: فرهیخته، کارکشته، وارد، پخته، چشم و گوش باز، پیراسته، آگاه، بافرهنگ، بامعرفت، (از نظر فکری و فرهنگی) پرمایه، پیشرف ...