شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد سایر معانی: کسی که شرطبندی می کند، شرط بند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نژاد، سرازیری، نزول، هبوط سایر معانی: فرود، فرو روی، پایین روی، زیرروی، فروشد، تبار، نسب، تخمه، نسل، پروز، فروسویی، زیرسویی، شیب، (با: on یا upon) یورش، حمله ی ناگهانی، خراب شدن سر کسی، سر ز ...
غسل، جیب بر، شیب، پایین امدن، تعمید دادن سایر معانی: (تند در آبگونه فرو کردن و در آوردن) فروبردن، فرو رفتن و درآمدن، غوطه دادن یا خوردن، فروروی، فروکنی، فروشویی، در رنگ فروبردن، رنگ کردن، رن ...
غوطه، اردک، مرغابی، غوص، اردک ماده، غوص کردن، زیر اب رفتن، غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطهور شدن سایر معانی: (امریکا - خودمانی) آدم، شخص، کس، (جانورشناسی) مرغابی، اردک (نام کلی چندین گونه مرغ ...
شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن سایر معانی: (بار و مسافر سوار کشتی و هواپیما و غیره کردن) سوار کردن یا شدن، بار گیری کردن یا شدن، بار کردن، بار زدن (در برابر پیاد ...
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن سایر معانی: (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفت ...
فرا گرفتن، قورت دادن، غرق کردن در، توی چیزی فرو بردن سایر معانی: احاطه کردن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گیرانداختن، غوطه ورساختن، خروشان کردن
اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن سایر معانی: (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با ...
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن، انبار، قدرت، جرعه، بلع، لقمه بزرگ سایر معانی: 1- پایین رفتن، نزول کردن 2- ثبت شدن، 3- شکست خوردن، فرو افتادن 4- (انگلیس) د ...
(آمریکا - خودمانی)، قمارباز کلان، کسی که مبالغ هنگفتی قمار می کند
وان چوبی و بزرگ (که چند نفر می توانند با هم در آن استحمام کنند)
صفحات آهن ته کشتی، تیر ته کشتی، حمال کشتی، کشتی زغال کش، افتادن، وارونه شدن، مانع سررفتن دیگ شدن، وارونه کردن، واژگون شدن، خنک کردن، خنک شدن، دلسرد شدن سایر معانی: (تیر چوبی یا فلزی که همچون ...