معنی

فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن، انبار، قدرت، جرعه، بلع، لقمه بزرگ
سایر معانی: 1- پایین رفتن، نزول کردن 2- ثبت شدن، 3- شکست خوردن، فرو افتادن 4- (انگلیس) دانشگاه را تمام کردن، روی کاغذ امدن، (در خاور دور) انبار کالا
[کامپیوتر] خراب شدن

دیکشنری

برو پایین
فعل
go down, come down, descendپایین رفتن
sink, drown, go down, mergeغرق شدن
go downروی کاغذ آمدن
sleep, bed, bed, lie, doss, go downخوابیدن
set, go downغروب کردن
subside, ebb, come down, flow down, alight, go downفروکش کردن

ترجمه آنلاین

برو پایین

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.