خرحمالی، صدای پا، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن، خرحمالی کردن، زحمت کشیدن سایر معانی: (با زحمت یا مثل کسی که بار سنگینی حمل می کند) راه رفتن، هن هن کردن، (به طور یکنواخت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهسته رو، زحمتکش سایر معانی: اهسته رو، زحمتکش
[صنعت] نقشه مونتاژ گسترده
explosive منفجر شونده
[عمران و معماری] دستگاه انفجار
تاول زدن، شیوع یافتن، جوش زدن سایر معانی: (عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن، 1- ناگهان آغاز کردن یا شدن، 2- ناگهان فرار کردن 3- (از جوش یا تاول و غیره) پوشیده شدن، گل زدن، فرار ناگهانی (از زندا ...
عمل خزیدن، شنال کرال، خزیدن، سینه مال رفتن، چهار دست و پا رفتن سایر معانی: خزیدن (مانند کرم و مار)، سینه خیز رفتن، کشاله رفتن، مخیدن، غژیدن، با آهستگی یا ناتوانی حرکت کردن، نوکروار عمل کردن، ...
بداخل بافت ریختن، نشست کردن، از مجرای طبیعی بیرون رفتن، از مجرای خود بیرون انداختن سایر معانی: (پزشکی - خون را به بافت های اطراف رگ ریختن یا راندن) برون رگی کردن، برون ریزی کردن، به خارج از ...
نمایش، شعله، روشنایی خیرهکننده و نامنظم، زبانه کشی، شعله زنی، چراغ یا نشان دریایی، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن، زبانه کشیدن سایر معانی: (با نور درخشان) سوختن، گر زدن، فروزان شدن یا کر ...
اعتراض کردن، منفجر شدن، غریدن، محترق شدن، رعد و برق زدن، با تهدید سخن گفتن، داد و بیداد راه انداختن سایر معانی: (فحش یا فرمان و غیره را) با فریاد اعلام کردن، جار زدن، بر خروشیدن، مورد عتاب و ...
ضربت، فاحشه، چاک، نویسنده مزدور، جنده، خش، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه، برش، ضربه، مزدور، زخم زدن، بریدن، خرد کردن، بیل زدن سایر معانی: (با ساطور یا کارد ...
خسته کننده، یک نواخت سایر معانی: تک نواخت، بی تنوع، ملالت آور، عاری از چند گونگی، یکدست