بهم امیختن، بهم مخلوط کردن سایر معانی: (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پسماند بازیافتنی مخلوط [مهندسی محیط زیست و انرژی] مخلوطی از مواد بازیافتنی مختلف|||متـ . بازیافتنی مخلوط
واژههای مصوب فرهنگستان
توپ، بال، گلوله، گوی، توپ بازی، رقص، مجلس رقص، گرهک، ایام خوش، خوشی، رقصیدن، گلوله کردن سایر معانی: جان بال (کشیش و انقلابی انگلیسی که در 1381 میلادی اعدام شد)، هر چیز گرد، ساچمه، تیله، مهره ...
یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن سایر معانی: به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن
مخلوط کردن، بهم ریختن، درامیختن سایر معانی: (قدیمی) آمیختن، همامیختن
همگرا بودن، همگراشدن سایر معانی: تلاقی کردن، همرس شدن یا کردن، به هم ملحق شدن، همریز شدن، همسان بودن، (فیزیک و نورشناسی) همگرا شدن، (مثل اشعه ای که از عدسی می گذرد) در یک نقطه با هم تلاقی کر ...
(به ویژه در مورد نژادها) تفکیک زدایی کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن school desegregation was accomplished with difficulty منع جداسازی در مدارس به سختی انجام میشد
دوست بودن، برادری کردن، متفق ساختن، برادری دادن سایر معانی: (به ویژه در مورد سربازان در کشور اشغالی) دشمن دوستی کردن، روابط دوستانه برقرار کردن (با مردم کشور اشغالی)، دوستانه رفتار کردن با، ...
نوش، بسلامتی کسی نوشیدن، صحبت دوستانه کردن، دوستانه، خودمانی، بسلامتی سایر معانی: (با : with) خوش و بش کردن با، معاشرت کردن با، خودمانی بودن با، (نادر) الله بختی، شانسی، (نادر) با هم مشروب خ ...
متحد سایر معانی: معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه [برق و الکترونیک] مجتمع [برق و الکترونیک] مدار مجتمع
غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو سایر معانی: (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام، پیچیده شدن، پیچدار شدن [زمین شناسی] پ ...
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن سایر معانی: (ژاکت پشمی و غیره) بافتن، بافندگی کردن (با دو میله)، دستبافی کردن (بافندگی با ماشین یا فرش بافی را می گویند: weaving)، همبسته کردن، ...