fraternize
معنی
دوست بودن، برادری کردن، متفق ساختن، برادری دادن
سایر معانی: (به ویژه در مورد سربازان در کشور اشغالی) دشمن دوستی کردن، روابط دوستانه برقرار کردن (با مردم کشور اشغالی)، دوستانه رفتار کردن با، برادروار بودن
سایر معانی: (به ویژه در مورد سربازان در کشور اشغالی) دشمن دوستی کردن، روابط دوستانه برقرار کردن (با مردم کشور اشغالی)، دوستانه رفتار کردن با، برادروار بودن
دیکشنری
برادرانه
فعل
fraternizeدوست بودن
fraternizeبرادری کردن
fraternizeمتفق ساختن
fraternizeبرادری دادن
ترجمه آنلاین
برادری کردن
مترادف
be friendly ، be sociable with ، club together ، consort with ، fall in with ، go around with ، hang out with ، hobnob ، keep company with ، make friends ، mingle with ، mix with ، rub elbows with ، rub shoulders with ، run with ، socialize with