موضوع مورد بحی روز سایر معانی: دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها [صنعت] دستور جلسه [حقوق] دستور جلسه، دستور کار، برنامه کار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صف، نظم، ارایش، رژه، ارایه، اراستن، در صف اوردن سایر معانی: به صف آراستن، آراستن، ردیف بندی کردن، آرایه کردن، جامه ی خوب و پر نمایش پوشاندن، زینت دادن، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی، نمای ...
سالنامه، تقویم، سالنما سایر معانی: گاهنما، گاهشماری (روش شمارش زمان و تعیین آغاز و بخش های سال)، برنامه ی کار گروه یا صنف بخصوص (در آینده)، وابسته به سالنامه یا گاهشمار [صنعت] تقویم، سالنما ...
تفرقه، گسترش، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری سایر معانی: نظ
فهرست راهنما، کتاب راهنما سایر معانی: کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژ ...
ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین ...
دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
صورت، برنامه، فهرست، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن سایر معانی: (معمولا ضمیمه ی ورقه ی خرید یا وصیت نام ...