schedule
معنی
سایر معانی: (معمولا ضمیمه ی ورقه ی خرید یا وصیت نامه یا ورقه ی مالیات و غیره) فهرست، ریزاقلام، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی شده، ترتیب زمانی، (آمریکا) برنامه ی حرکت قطار (یا اتوبوس و غیره)، در جدول زمانی وارد کردن، جزو برنامه کردن، برنامه (و غیره) تعیین کردن، (در اصل) کاغذ دست نویسی شده، سیاهه
[عمران و معماری] برنامه زمانبندی شده - برنامه اجرایی - برنامه زمانبندی
[کامپیوتر] زمانبندی
[برق و الکترونیک] برنامه زمانی، جدول زمانی
[صنعت] زمانبندی، برنامه زمانی
[حقوق] تعیین تاریخ کردن، در برنامه یا جدول گنجاندن، جدول، برنامه، فهرست، صورت
[نساجی] نامگذاری - تسمیه - جدول - ریز برنامه
[ریاضیات] زمان بندی کردن، برنامه ی زمانی، در جدول گذاردن، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی، ریز برنامه تهیه کردن، فهرست گذاردن، نقشه، برنامه، نمودار