مسلسل، پایان نا پذیر، بلا انقطاع، بدون وقفه، ایست ناپذیر سایر معانی: ایست ناپذیر، بلاانقطاع، بدون وقفه، مسلسل، پایان ناپذیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وحشی، بی ادب، غیر متمدن سایر معانی: نامتمدن، بربری، جاهل، ناروشنفکر
قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی سایر معانی: مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه
گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان سایر معانی: غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول [حقوق] غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان ...
[ریاضیات] تعریف ناپذیر، شمارش ناپذیر، ناشمارا
بریده نشده، قطع نشده، از هم جدا نشده سایر معانی: (به ویژه کتاب) صفحه بری نشده، حاشیه بری نشده، (جواهر) نتراشیده، تراش داده نشده [نساجی] نبریده-بریده نشده
در مضیقه، تنگدست، کم امیتاز سایر معانی: محروم، دارای امتیازات اجتماعی کمتر، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی
مسلم، بدون شک، بدون تردید سایر معانی: بی شک، بی تردید، محرز، بی چون و چرا
بی مصرف، بی کار، بکار بیفتاده سایر معانی: عاطل
بی تردید، اشتباه نشدنی، غیر قابل لغزش، خطا ناپذیر سایر معانی: بی اشتباه، بی لغزش
پایدار، با وفا، تمام نشدنی سایر معانی: استوار، بی دریغ، راسخ، قابل اتکا، قابل اعتماد، کم نیامدنی
نا درست، نامساعد، نا هموار، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف سایر معانی: ناروا، نادرستانه، نامساعد درموردباد