unconscionable
معنی
گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان
سایر معانی: غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول
[حقوق] غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان
سایر معانی: غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول
[حقوق] غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان
دیکشنری
غیر قابل انکار
صفت
unconscionableخلاف وجدان
unconscionable, miscreantبی وجدان
exorbitant, high, bombastic, costly, extortionate, unconscionableگزاف
ترجمه آنلاین
بی وجدان
مترادف
amoral ، barbarous ، conscienceless ، criminal ، dishonest ، excessive ، exorbitant ، extravagant ، extreme ، inordinate ، knavish ، outrageous ، preposterous ، sneaky ، too much ، uncivilized ، undue ، unethical ، unfair ، ungodly ، unholy ، unjust ، unprincipled ، unreasonable ، unscrupulous ، wanton ، wicked